🎎 پرنسس جامیونگ 🎎

پارت 8
ادامه مطلب 🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎
ندیمه م س : عالیجناب ملکه میگن هرچه سریعتر بانو کیم باید بیاد
ف : باشه بهش بگین بعد از فارق شدنش شوهرش رو راضی کنه بعدش که بانو کیم بره تو سیرکی که اون بچه توش هست خب فهمیدین بقیش هم باهاش هماهنگ کردم این نقشه اضافه هست
ندیمه ی می سول سو ( کامسو ) : عالیجناب گفتین بانو باردارن و ازدواج کردن؟ 😬🤨😳
ف : بله تجا*وز بوده
ک : آهاا
م : چی بارداره ؟
ک : بله بانوی من
م : 😨وای 😰 بدبخت شدم 😱 بیچاره شدم 😢 خدامرگم بده 🥹 دارم خاله میشم ؟ 😭 هق . هق ... هق
9 ماه بعد
ب گ : آییی یئوهی درد زایمانم شروع شده آخ آی آی آی
ی ه : باشه باشه طبیب میارم الان خب به ملکه می سول سو هم خبر میدم😨😨😨 ( همچیرو بانوگیلسان براش توضیح داده بچه هم موافقت کرده )
۰ب گ : مرسی 😧😖😣
طبیب : آقا .. آقا ... بچه بدنیا اومد یه دختر خوشگل
ی ه : هاااا ... خدای چقدر خوشحالم من ☺️☺️😚😚😙😙
ی ه : قربون گیلسان قشنگم بشم که دخترم رو بدنیا آورد
م : بعد یک روز رسیدم ناکرانگ رفتم به آدرس مهمان سرا
ب گ : خواهرم اومد؟
ندیمه مهمانسرا : بله بانو
( می سول سو تو یه حالت عادی و لباس مبدل اومده بود )
م : عزیزم قربون تو و بچه ات بشم آها راستی هودونگ هم باخودم آوردم
ب گ : واقعا 🤗
م " آره
ب گ : مگه چند سالشه ؟
م : دوسالشه گفتم بیارنش بیرون تا تورو ببینه
ه : مادرجان خاله جان کجاست ؟
م : اینا اینجا پیشم عزیزم
ه : خاله جان 😃🙂
ب گ : بله قربونت برم بیا بغلم 🤗
ه : خاله .....
ب گ : قربونت برم
هودونگ برای اولین بار حس کرد مادرش پیشش هست بله بانو کیم رو مثل مادرش میدونست
م : داماد کجاست ؟
خب بچه ها این پارت رو زود دادم نمیدونم چرا ولی خب لایک فراموش نشه بای بای