فلش بک به چند سال قبل: ( قابل توجه که الان مثلا ۲۰ سالش هست و داره خاطرات ۷ سالگیش رو تعریف میکنه )
از زبان میچو :
اه اه اه پوکو چرا انقدر دست و پا چلفتی هستی هاااا
پوکو : میچو تقصیر من نیست که طبل ها خودشون از پام سر میخورن
چاچاسونگ : پوکو تو باید تنبیه بشی ، سوسو پوکو رو ببند به گردونه
سوسو با غرور : چشم الان اینکارو انجام میدم
پنگهای : رئیس چاچاسونگ ، سوسو لطفا بهش رحم کنین خواهش میکنم
چاچاسونگ : نه امکان پذیر نیست اون باید اجرا با طبل و اجرا های هوایی رو خوب تمرین کنه سوسو به کارت ادامه بده
از زبان نویسنده :
بله درست حدس زدید بیچاره پوکو رو به گردونه بستن تا نمایش پرتاب چاقو انجام بدن
سوسو : پوکو حقته پنگهای رو انقدر عذاب دادی حالا هم هسته ش رو تف کن
پوکو با گریه : رئییییسسسس نهههه خواهششش میکنمممم هق .... هق .....هق
چاچاسونگ : حرف نباشه وگرنه با چاقو دو شقه ات میکنم
فرمانده اوکایو از اون دور دست ها :پس درست حدس زدم اون دختر ، دختره چوی ری هست چطوره کاری کنم که از درباریان متنفر شه و بیاد و من بهش شمشیر زنی یادبدم 😈😈😈😈😈
همین هنگام در قصر ناکرانگ :
لاهی : مامان موهاسو بیاااا بیاااا منم از همون سوپ ها که داری به مردم فقیر میدی میخوامم
موهاسو : چشم عزیزم ( قابل توجه که موهاسو الان دنبال جامیونگ می گرده البته خودش نه ندیمش )
چشیر: نه موهاسو بهش از اون سوپ نده من براش غذا آوردم
موهاسو : باشه 🙂
لاهی غذاش رو میخوره و میره تو اتاقش
قصر گوگوریو یا گوریو
شاهزاده هودونگ : پدر جان یعنی چی یعنی باید با می می سول سو. مبارزه کنم
فرمانروا تائموشین موهیول : بله پسرم
فلش بک به چند سال قبل : ( قابل توجه که الان هودونگ 14 سالشه و داره خاطرات 6 سالگیش رو تعریف میکنه
مادر . مااادرررر .
می سول سو : بله هودونگ
هودونگ : مادر برات ملخ آوردم
می سول سو : واقعا دستت درد نکنه پسرم 😊
همون شب وقتی هودونگ میخواست پیش می سول سو بخوابه
می سول سو : آره من باید هودونگ رو خفه کنگ میره و هودونگ رو خفه میکنه ولی هودونگ میفهمه که مادرش داره این بلا رو سرش میاره
بمیرررررر پسره ی بی اصل و نسب بویو ای
می سول سو میره و هودونگ بیدار میشه و مادرش رو تعقیب میکنه و با یه صحنه ی ....
خب دوستان امیدوارم بهتر باشه خداحافظ و لایک فراموش نشه