🎎درام های کره ای 🎎

🤎🖤 ترند لند 🖤🤎

Anahita Anahita Anahita · 1403/2/31 20:10 ·

های گایز . بشوووتتتت ایدامهه 🏄‍♀️

تدی خرسه : امسال تدی خرسه خیلی ترند شده طرحش رو لباسا هست تا اسکرپ بوک ها و کاردستی ها و کادو های پینترستی 🧸

ایده های ونگوکی : یه ایده پینترستی جدیدا وایرال شده که خیلی ترکوند و ترند شده که فقط با چند تا کاغذ و نقاشی میتونید یه ایده ونگوکی پینترستی درست کنید 🪩

اسکرپ بوک : یه دفترچه که برگه ی کاهی داره با طرح های ترند بهش میگن دفترچه اسکرپ بوک که خیلی ازش استفاده میکنن .. راستی میدونید برگه کاهی هم میگن ترند شده 🎫

استایل با دامن و شلوار کارگو : 

میگن بیش از حد دخترها / پسرها از شلوار کورگو استفاده میکنن 

ولی برای دخترا یه چیز تقریبا جدید اومده به نام دامن کارگو  که از نظرم خوبه 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بچه ها اینکه دامن و شلوار کارگو با چی ست میشه تو پست بعد میدم خداحافظ

سلام صورتی بهتون . 😂 خب بچه ها بپرید پایین اما آروم چون احتمال سقوط مرگبار 99٪ هستش 🙂

--------_______-------________--------______------____

آخر رمان غمناک پارتا حداقل تا پارت اواسط پارت 7 حل محور قصر گوریو هست دیگه اواخر پارت میره تو قصر ناکرانگ و اتفاقاش 👍😊😀

خب همونطور که گفتم آخر رمان غمناک ولی میشه گفت کل رمان غمناکتره چون از اسم وب معلومه چه رمان هایی و با چه ژانر هایی میزاریم خب حالا بریم سراغ اسپویل اصلی 👇🏻

در پارت آخر بانو کیم و جامیونگ و هودونگ و لاهی و ملکه موهاسو و چوی ری میمیرن . خب حالا مرگ هاشون رو هم یه اسپویل کوتاه میکنم 

مرگ جامیونگ و هودونگ : هودونگ مجبور میشه به دستور پدرش جامیونگ رو بکشه ولی چون خیلی 

به جامیونگ علاقه داشته هم خودش و هم جامیونگ رو میکشه . 

مرگ بانو کیم : بانو کیم از یه جایی به بعد میفهمه که دچار بیماری سل هست و وقتی جنازه هودونگ و جامیونگ رو میبینه حالش بد میشه و خون بیش از اندازه ای بالا میاره و میمیره 😪

مرگ لاهی و ملکه موهاسو : لاهی و 

ملکه موهاسو به دلیل پرتاب سنگ بهشون میمیرن . حالا چرا مردم بهشون سنگ پرتاب میکنن ؟ 

اونو دیگه تو رمان میفهمین 

مرگ چوی ری هم بهتون اسپویل نمیکنم چون مزش میپره فعلا خدانگهدار این رو یادتون نره که لایک و کامنت کنین چون لایک و کامنت ها خیلی بهم انرژی میده ♥️♥️ 

من فعلا نمی تونم تو وبلاگ های دیگه فعالیت کنم و بعد از رمان پرنسس جامیونگ و اون یکی رمان که قراره تو وبلاگ ونزدی بنویسم فعالیت دارم اونم په فعالیتی 

خب دیگه وراجی کردم فلا خدانگهدارتون

منتظر پارت های بعد باشید

 

🎎 پرنسس جامیونگ 🎎

Anahita Anahita Anahita · 1403/2/28 12:51 ·

پارت 5 

بچه ها پارت 3 بخش 2 رو شاید عصر دوباره دادم 

🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎

ف : تو میری تو ناکرانگ و شهروند اونجا و جاسوسی از طرف ما میشی .تو باید سعی کنی که هویتت فاش نشه تو به عنوان کسی که از خزانه داری قصر ما دزدی کردی میری ناکرانگ بعدش هم سعی میکنی که خودت رو به درباریان اونجا نزدیک کنی حتی اگر هم لازم شد وارد جاهای حساس شو مثل ازدواج و ارتباط جنسی 😔😪 میتونم روت حساب کنم بانو کیم ؟

ب : ب . بلهه قربان امیدوارم همه چیز به خوبی پیش بره . البته نمی خواد نگران چیزی باشید من از 8 سالگی از طرف پدرم میرفتم ماموریت . تو 6 سالگی هنر های رزمی رو به طور حرفه ای یاد گرفتم پس زمونه نشون میده تازه کار نیستم 😊

ف : بعد حالا چرا از 8 سالگی ؟ 

ب : آها چون پدرم میگفت تو داری سال به سال پیشرفت میکنی تو 8 سالگی کسی بهت شک نمیکنه 

بانو کیم میره تا برای سفرش به ناکرانگ و جاسوسیش 

آماده شه .

ب : من استرس دارم فقط بخاطره حرفای عالیجناب . عالی مقام واییی من چم شده چرا دارم دری وری میگن هااا 

م : خواهر جان چته ؟ 

ب : هیچی هیچی داشتم واسه سفرم آماده میشدم 

م : باشه به کارات برس 

 

 

 

 

 

 

پایین 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پاییین ترررر 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیگه داری میرسی 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

🫠😂😂😂😂😂😂

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خب دیگه بسه بچه ها کار دارم همچنان کرم دارگدیگه بابای 

خبر

Anahita Anahita Anahita · 1403/2/28 11:41 ·

تو وبلاگ ونزدی بعد رمان پرنسس جامیونگ یه رمان میزارم بچه ها لطفا لطفا لطفا حمایتش کنین ممنونم بعدشم رمان پرنسس جامیونگ هم پارت بعدش رو شاید امروز دادم بازدید میشه گفت مثلا ۸ نفره ولی لایک و کامنت هیچی با این وضع پیش بره من دیگه پارت گذاری نمیکنم 

🎎 پرنسس جامیونگ 🎎

Anahita Anahita Anahita · 1403/2/18 21:15 ·

پارت 4

ادامه مطلب .. میخواستم بدونم پارت 3 بخش 2 تو وب هست ؟ 

🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎

فرمانروا : بانو کیم کجاست ؟ 

ندیم هان : رفتن چون پدرشون کارشون داشت فکر کنم ماموریت دارن 

فرمانروا : فقط تو 20 سالگی ماموریت انجام میده ؟ 

می سول سو : بله عالیجناب در حدی که میتونه با شما مبارزه کنه . شمشیر زنی رو از خودم یاد گرفت 😊

فرمانروا : بعدا خواهرت رو بیار . باشه ! 

می سول سو : چشم قربان 🙂

6 ساعت بعد 

بانو کیم : ماموریت تو ناکرانگ ؟! 

ایل گوک : بله دخترم 

بانو کیم : ممنونم پدر جان 🥹

هانگوگ : بانوی من بانوی 

باید برید قصر . فرمانروا کارتون دارن

بانو کیم : آها . پدر جان خدانگهدارتون

ایل گوک : مواظب خودت باش !

بانو کیم : چشم

اونا میرن تو قصر و پیش فرمانروا 

فرمانروا : ازت میخوام باهام مبارزه کنی

بانو کیم : چییییی! من با شما ؟ 

فرمانروا : بله با من . ندیم هان همه وزرا رو جمع کن تو محوطه ی قصر 

ندیم هان : چشم

فرمانروا : خب بانو کیم لباس رزم به تن کن

بانو کیم : چشم 😔

بانو کیم ناچارا مجبور میشه اون کار رو کنه 

به فکر این می افته که میتونه خودی نشون بده 

فرمانروا : بانو کیم یا بهتره بگم جاسوس اعظم 

با من مبارزه میکنه خب جاسوس اعظم بیا جلو

بانو کیم : من که آماده آماده ام.

بانو کیم تونست فرمانروا رو شکست بده 

موهیول : تو جاسوس ما تو کشور ناکرانگی 

بانو کیم : متوجه شد

فرمانروا : فردا تو جلسه وزرا آماده میشی 

بانو کیم : چشم سرورم 

صبح روز بعد

فرمانروا : همونطور که همتون دیدین دیروز بانو کیم من رو شکست داد خب بانو کیم یا جاسوس اعظم میتونی بیای

بانو کیم : بله قربان . ممنونم از لطفتون

فرمانروا : تو میری تو ناکرانگ 

و شهروند اونجا میشی و میری جاسوسی میکنی 

 

 

خب بچه ها ببخشید که کم دادم . لایک فراموش میشی

🎎 پرنسس جامیونگ 🎎

Anahita Anahita Anahita · 1403/2/17 15:34 ·

سلام بچه ها کارکتر جدید داریم 😊 ایشون هستند کیم هیناگ سو یا می جین سو . خواهر کوچکتر می سول سو 

🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎

ندیم هان : قربان عالیجناب میگن باید بانو کیم بیان 

فرمانروا : بانو کیم ؟ آها فهمیدم خواهر می سول سو . همون که حتی تو 13 سالگیش همه رو تحت تائثیر قرار داد 😀

فلش بک به ۶ سال قبل ( بچه ها بانو کیم الان 26  سالشه ) 

بانو کیم : خواااهرر . خواهررر 

می سول سو : بله خواهر جان چیشده الان موهیول تو اتاق هست نمی تونی بیای 

فرمانروا : چرا که نیاد بالاخره اون خواهرته

بانو کیم : ممنونم عالیجناب

فرمانروا : ببینم اسمت چیه ؟ 

بانو کیم : عا . خب من لقب هایی دارم 

اسم اصلیم کیم هیانگ سو هست و بعضی ها به اسم می جین سو صدام میزنن و بعضی از 

رعیت های بیریونا منو بانو کیم صدا میزنن

فرمانروا : اووو پس میخوای وقتی به خواهرت میخوام لقب بدم به توهم بدم 

بانو کیم : از لطف شما سپاسگزارم سرورم

می سول سو : 🥹🥹🥹 واقعا خوشحالم

فرمانروا : میشه هودونگ رو بیارین ؟ 

ندیم هان : بله 

هودونگ رو آوردن 

فرمانروا : اوووو پسرم هنوز11 ماهشم نیست 😃

می سل سو : 🙄🙄🙄🙄

بانو کیم میره و نمیتونه هودونگ رو ببینه 

 

سلام بچه ها من تا چند روز پیش فقط پست هایی با متن های کم میتونستم بزارم ولی حالا درست شد 🙂🙃

🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎

پارت 3

که با یه صحنه ی کاملا وحشتناک مواجه شد 

می سول سو در مقبره ی جومونگ کبیر : جومونگ کبیر من آرزو میکنم اون پسره هودونگ هرچه سریعتر بمیره و شرش رو کم کنه ازتون خواهش میکنم بهم توانایی بدید تا بچه ای بدنیا بیارم و اون بچه ی بی اصل نسب بویو ای رو از سر راهم کنار بزنم 

هودونگ با گریه ی بی صدا : مادر جون چرااا هاا چرا منو مثل آشغال میندازی دور من میترسم ازتون و دیگه پیشتون نمی یام دیگه دوستتون مدارم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

هودونگ میره بیرون و تو برفا به گریه و زاری ادمه میده 

هودونگ : مامانی چرا انقدر زود مردی ؟ چرا بویو ای بودی و گوریو نبودی ؟ چرا باید اینطوری میمردی ؟ 

هودونگ میره و میخوابه ولی خوابش نمیبره و تا صبح با خودش ور میره

صبح روز بعد 

فرمانروا تائموشین : هودونگ رو بیارین 

ندیم هان : قربان عالیجناب سرما خوردن 

فرمانروا : بیارش پیشم . همین که گفتم 

ندیم هان : چشم قربان .امر امر شماست 

 

 

 

بیا پایین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پایین تررر 😂😂😂

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیگه داری میرسی 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یکم دیگه 😂😂

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خب دیگه بخش اول این پارت تموم شد و فقط بخش دومش مونده 😂😂😂

 

🎎 پرنسس جامیونگ 🎎

Anahita Anahita Anahita · 1403/2/13 15:56 ·

فلش بک به چند سال قبل: ( قابل توجه که الان مثلا ۲۰ سالش هست و داره خاطرات ۷ سالگیش رو تعریف میکنه ) 

از زبان میچو : 

اه اه اه پوکو چرا انقدر دست و پا چلفتی هستی هاااا 

پوکو : میچو تقصیر من نیست که طبل ها خودشون از پام سر میخورن 

چاچاسونگ : پوکو تو باید تنبیه بشی ، سوسو پوکو رو ببند به گردونه 

سوسو با غرور : چشم الان اینکارو انجام میدم

پنگهای : رئیس چاچاسونگ ، سوسو لطفا بهش رحم کنین خواهش میکنم 

چاچاسونگ : نه امکان پذیر نیست اون باید اجرا با طبل و اجرا های هوایی رو خوب تمرین کنه سوسو به کارت ادامه بده

از زبان نویسنده :

بله درست حدس زدید بیچاره پوکو رو به گردونه بستن تا نمایش پرتاب چاقو انجام بدن

 

سوسو : پوکو حقته پنگهای رو انقدر عذاب دادی حالا هم هسته ش رو تف کن 

پوکو با گریه : رئییییسسسس نهههه خواهششش میکنمممم هق .... هق .....هق

چاچاسونگ : حرف نباشه وگرنه با چاقو دو شقه ات میکنم 

فرمانده اوکایو از اون دور دست ها  :پس درست حدس زدم اون دختر ، دختره چوی ری هست چطوره کاری کنم که از درباریان متنفر شه و بیاد و من بهش شمشیر زنی یادبدم 😈😈😈😈😈

همین هنگام در قصر ناکرانگ : 

لاهی : مامان موهاسو بیاااا بیاااا منم از همون سوپ ها که داری به مردم فقیر میدی میخوامم

موهاسو : چشم عزیزم ( قابل توجه که موهاسو الان دنبال جامیونگ می گرده البته خودش نه  ندیمش ) 

چشیر: نه موهاسو بهش از اون سوپ نده من براش غذا آوردم 

موهاسو : باشه 🙂

لاهی غذاش رو میخوره و میره تو اتاقش 

قصر گوگوریو یا گوریو 

شاهزاده هودونگ : پدر جان یعنی چی یعنی باید با می می سول سو. مبارزه کنم 

فرمانروا تائموشین موهیول : بله پسرم

فلش بک به چند سال قبل : ( قابل توجه که الان هودونگ 14 سالشه و داره خاطرات 6 سالگیش رو تعریف میکنه 

مادر . مااادرررر ‌.

می سول سو : بله هودونگ 

هودونگ : مادر برات ملخ آوردم 

می سول سو : واقعا دستت درد نکنه پسرم 😊

همون شب وقتی هودونگ میخواست پیش می سول سو بخوابه 

می سول سو : آره من باید هودونگ رو خفه کنگ میره و هودونگ رو خفه میکنه ولی هودونگ میفهمه که مادرش داره این بلا رو سرش میاره

بمیرررررر پسره ی بی اصل و نسب بویو ای 

می سول سو میره و هودونگ بیدار میشه و مادرش رو تعقیب میکنه و با یه صحنه ی ....

 

 

خب دوستان امیدوارم بهتر باشه خداحافظ و لایک فراموش نشه

🎎 پرنسس جامیونگ 🎎

Anahita Anahita Anahita · 1403/2/12 20:27 ·

پارت 1

از زبان جامیونگ:

سلام من جامیونگ هستم شاهزاده ی ناشناخته شده ناکرانگ

الان مادر من موهاسو من رو باردار هست و در راه پادشاه یوهان داره تعظیم میکنه شاه یوهان به مادرم میگه بیا و به عقد من در بیا .. ولی وزرا میگن که مادرم بارداره و یوهان مجبوره از خیر مادرم بگذره در این هنگام ملکه جشیر خواهرم لاهی رو بارداره

پدرم چون اهل امپراطوری چوسان هست و اهل هان نیست مجبوره درویی کنه و جلو هانی ها سر خم کنه ولی داره با فرمانده وانگ گوک نقشه ی شورش میچینه وقتی مادرم و ملکه جشیر دارن زایمان میکنن پیشگو ی قصر هنگام رصد ستاره ها میبینه من و یا خواهرم برای ناکرانگ بد هستیم و ممکنه نابودش کنیم پس دستور میدن بعد از بدنیا اومدن خواهرم و من ما رو بکشن ملکه جشیر با پیشگو سکس کرد و گفت باید با یک نقشه دخترم رو نجات بدی و اونم همون کار رو انجام میده و لاهی رو نجات میدن و من رو با سنجاق سینه زخمی میکنن و میسپارن بدست آب البته با ایل پوم پسر پرستار مادرم که مادرش در شرف مرگه ما با قایق جون سالم به در میبریم و یک خانواده سیرک دار پارو نجات میدن . من بزرگ میشم و چون اسم واقعیم رو نمی دونستیم به اسم پوکو من رو صدا میزدن و ایل پوم رو به اسم پنگهای .

 

فلش بک به چند سال قبل:

 

 

خب دوستان امیدوارم خوشتون بیاد پارت بعد قطعا از این بهتر و طولانی تره